Friday, September 23, 2005

استیو

یه بار جورج بوش داشت از سوید بازدید می کرده که می برنش یه کارخونه تولید پوشک بچه. همین طور که رییس جمهور سوید (اصلا داره!؟!) داشته قسمتای مختلف رو نشون می داده یه دفعه جورج بوش یکی از کارگرا رو می بینه و با ناباوری می گه:م
-استیو.پسر خودتی. تو اینجا چه کار می کنی؟م
استیو با افتادگی می گه: آره خودمم. وا... هیچی دیگه اینجا مشغولیم دیگه.م
بوش می گه: بابا ما آسمونا دنبالت می گشتیم. خوب یه خبری می دادی....م
رییس جمهور خیلی کف می کنه. سریع رییس کارخونرو صدا می کنه و راجع به استیو سوال می کنه. رییس کارخونه می گه که استیو یه کارگر ساده قسمت ارزیابی و تست میزان جذب مایعات پوشکاس!!!م
خلاصه رییس جمهور به وزارت اطلاعات می سپره که حواسشون به استیو باشه نکنه جاسوس آمریکاییا باشه. یه یک هفته ای که می گذره ملکه الیزابت زنگ می زنه به رییس جمهور که ما از جورج شنیدیم که استیو اونجاست. شما رو به خدا سلام ما رو به استیو برسونین. رییس جمهور خیلی کف می کنه. از فرداش همینطور رییس جمهور و نخست وزیر بود که زنگ می زد اظهار ارادت می کرد به استیو. کوریزومی که زنگ زدن رو بی ادبی می دونست خودش شخصا اومد جلو استیو هاجیمه داد. بعضی از رییس جمهورای جو گیر هم دستمال می فرستادن استیو امضا کنه. خلاصه رییس جمهور فهمید که استیو در روابط بین الملل یک مهره شناخته شدس و از اون به بعد محض کلاس هم که شده سفرای خارجی استیو رو با خودش می برد. یه بار که واتیکان دعوت بودن پاپ خدا بیامرز داشت سخنرانی می کرد که یه دفعه چشاش می خوره به استیو. داد میزنه اااستییییو پپسر توییی بیا بالااااا ب...نم.م
استیو میره بالا با هم یخده خوش و بش می کنه. وقتی بر می گرده می بینه رییس جمهور قش کرده. آب قند واسش می آرن می پرسن چی شد آخه. رییس جمهور میگه:م
-یه بغالی بغل من وایساده بود با تعجب بالا رو نگه می کرد گفت: اون یارو کیه با اون لباس عجیب غریب داره با استیو احوال پرسی می کنه!؟!م

0 Comments:

Post a Comment

<< Home