Tuesday, February 15, 2005

زود

آه. به زودی باز خواهم گشت با یک بغل پست...م

Soon

Hey,I’ll be back soon with a hand full of posts.

Friday, February 11, 2005

گوزمخی

خیلی دوست دارم یه چیزی بنویسم ولی هم یه جورایی مخم گوزیده هم اینکه اون چیزایی که می خوام بگم یخده طولانیه. مخصوصا که اخیرا خیلی دچار مشکلات اخلاقی-فرهنگی شدم و این سوال اساسی ذهنمو-کجا رو!؟!- مشغول کرده. آیا روابط من با دوستام درسته؟ تریپم درسته؟ آیا بی خودی خودمو زیاد صمیمی حس می کنم؟ دوستام راجع به من چی فکر می کنن؟ زیادی خرده فرمایش دارم؟ زیادی دستور می دم؟ خیلی سطحی و جلف به نظر می آم؟ آیا اگه یه کار جدی باشه کسی رو من هم حساب می کنه یا من فقط به درد گل واژه گفتن و وقت تلف کردن می خورم؟ آیا اونقدی که بقیه برای من مهم ان منم برای دوستام مهم ام؟ و ... فکر می کنم من هنوز در اون نوع روابط که دوره دبیرستان با بجه ها داشتیم گیر کردم ولی بقیه دارن بزرگ می شن خیلی بزرگ. قد یه آدم بزرگ راست راستکی. هی... شاید دوستا به غیر از گل واژه شنیدن از آدم حاضر باشن به مزخرفات رفیقشون هم گوش کنن.م
-نکته 1: خواهش می کنم حداقل در کامنت ها حده اقل جواب این یکیو دیگه بدین.م
-نکته 2: ریدم تو این نوستالژی این چیزی که نوشتم.م
-نکته 3: ولی مرامی بد سورپریز شدم. حدسش رو هم نمی زدم.م
-نکته 4: بازم ریدم به کل این متنی که نوشتم.

Brain inFartness

Like to write something so much but my brain is somehow inFarted and the things I want to write are somehow long. Specially … You know what? the rest I wanted to write are cheap even in Persian. So forget about it. It’s nothing worth saying it all again in English. If you don’t know Persian this way you have saved at least 5 minutes of your time. That’s my gift to you in a memory of revolution… Have a nice 5 minutes.

Tuesday, February 08, 2005

برف

ای والله عجب برفی.خیلی پایشم. یه هفته هم بیاد من هستمش.

Snow

What a snow it is. I love it. Even if it’s gonna snow for one week.



Saturday, February 05, 2005

جوونی کجایی که

چند وقت پیشا یه چند روزی صبح آف-تحطیل خدایی که همیشه هستیم- بودم و تو خونه روزگار طی می کردم. حوصلم که سر می رفت تلویزیونو روشن می کردم. تنها کانالی که برنامه ای غیر از آشپزی و برنامه های خانوادگی و سوالات فقهی و مشکلات خانمهای بی کار داشت کانال 2 بود که صبح ها کارتون می ذاشت. برخلاف این کارتونهای بی مزه بی معنی جدید مثل جنگ ستارکانو چی چی مونو از این دست مزخرفات کانال 2 داشت طبق سنت حسنه نمایش 1000 باره کارتونهای قدیمی کارتونهای "بچه های آلپ"-همون آنت و لوسین- و "سرندیپیتی" نشون می داد. کلی روحم تازه شد. تو یکیش آنت زد تو گوش اون لوسین زی زی اون احمق هم شروع کرد به ساختن مجسمه در جواب. خاک بر سر آنت یه بار دیگه هم زدشا ولی او با جدیت هر چه تمام مجسمه می ساخت!!! تو اون یکی هم خانم لورا به اون دلفینه و سرندیپیتی و پسره اجازه می ده تو جزیره بمونن. آخ که اون موقع چقدر در حسرت یه لحظه دیدن خانم لورا له له می زدیم. ای بابا جوونی کجایی که یادت بخیر.

Hey where are thou young times!?!

Last month I had some mornings off of the hospital –being off of the brain is nothing new- and I was wasting my time- as usual- at home. When ever I felt bored, I turned on the TV. The only channel which had some program else than cooking and icy familial programs and religious questions and question of some workless house keeping ladies was channel 2- not mbc 2 of course- which was showing some cartoons at least. Unlike these nonsense new cartoons like star wars and blah blah Mon channel 2 was showing some old popular cartoons like “Kids of Alp”- Annette and Lucian- and “Serendipity” based on the familiar custom of re 1000 times showing of old programs. It really freshed my soul. In one Annette slapped Lucian face twice and he –the ZiZi- was still trying to build a statue to make her happy (what a shame)!!! In the other one Miss Lora let Serendipity and the boy and the Dolphin to stay in that tropical Island. How much we dreamed of seeing Miss Lora for a second those days. Hey Baba where thou young times.

Tuesday, February 01, 2005

بو گه

یه بار 2تا رفیق-حالا اهل یه جایی بودن دیگه چه فرقی می کنه- رفته بودن سینما.م
اولی در حالی که بو می کشید گفت: اصغر اینجا بو گه می آد.م
اصغرم یه بو کشید و گفت: آره راست میگی. بی فرهنگا.م
2تایی بلند شدن رفتن یه ردیف جلوتر. بعد از 5 دقیقه اولی دوباره یه بویی می کشه و می گه:م
اصغر اینجام بو گه می آد.م
اصغرم یه بویی می کشه و میگه: آره راست میگی. یه ردیف دیگه هم می رن جلو.م
یه 5 دقیقه ای نگذشته بود که دوباره همون قضیه تکرار می شه. هی یه ردیف یه ردیف جلو می رن تا به ردیف اول می رسن. دوباره اولی یه بویی می کشه و می گه: اصغر اینجام بو گه می آد.م
اصغرم یه بویی می کشه و میگه: آره. اولی یه فکری می کنه و می گه:م
اصغر پدر سگ. نکنه تو ریدی؟م
آره چطور مگه!؟!م
هین قضیه آدم یاد بعضی از مسوولین میندازه-البته نه الانا دهه فجر نقل فقط نقل موفقیت هاست از جمله اینکه ما 25 سال پیش هیششی کامپیوتز نداریم الان به مرحمت دهه فجر همه دارن. یا مثلا کی تو اون داره تونسته بود اینترنتو بومی کنه-فیلترینگو عرض می کنم- هر جوونی که اوم موقع وصل می شد اینترنت همش فسق و فجور بود ... بگذریم در این 25 سال اینقدر از این پیشرفتا داشتیم که دیگه حسابش از دستمون در رفته.- موقعی که از یه دستگاه جوری انتقاد می کنن و از عملکرد ضغیفش و اینکه اگه اونا بودن چقدر اوضاع فرق می کرد که آدم دلش به حال خودش و مملکتش می سوزه که چرا از وجود این نعمت های الهی محرومن. اما خودتونو زیاد ناراحت نکنین. کافیه به لیست مدیران قبلی همون پست مراجعه کنین تا اسم اون عزیزان رو هم اون تو پیدا کنین!!!م
بد نیست به شرق 2شنبه مراجعه کنین.م

Shit

Once upon a time two friends –what’s the difference what their originality was- had gone to cinema.
In the middle of the movie the first one sniffing around tells his friends that: Asgar it smells like shit here.
Asghar sniffed around too and said: you are right. What a low class citizen!!!
They moved to the front row. After 5 minutes the first one sniffing again tells asghar that: Asgar it smells like shit here as well.
Asghar snifiing around again nods his head to confirm and they again move to the next row.
This story goes on till they get to the first row of cinema. The first one sniffing again repeats his complaint that it smells like shit there too.
Asghar says yes.
The first one thinks for a moment and says.
Hey bullhead isn’t it you defecating around?
Yes. That’s me. What’s the problem?
This story reminds me of some governmental administrators, criticizing (although I am not talking about the “decade of opening”. In these days the only story being told is the story of the victories and triumphs. Like the point that no one had any PC in his home 25 years ago but thanks to this decade everyone has got one today! Or who could make the internet domestic –I am talking about filtering- in those days? Therefore there was nothing else beside porn and bad manner for any kid getting connected to the internet… Let’s not talk about the victories of this decade as they are so much that they couldn’t come to number) a department’s function and the negative outcome of that special department and how good that department could be if they were able to manage it. Hearing them you get so sorry for yourself and the country being deprived of the benefits could be achieved by their existence. But don’t be sorrow to much. Take a careful look at the list of the previous managers of the same department. No wonder you could find their name there as well. Take a look at Monday issue of Shargh. You will find it interesting.